تو از آتش چه میدانی؟
و آواری که قلب مادران شهر را
لرزاند
و دستانی که از شعله
فروزان شد
نه بارانی
نه طوفانی
ولی این سیل
آتش بود
و آتش شعله هایش را به جان
شهر می انداخت
تا اینکه...
کسانی مثل باران بر سر این شهر
باریدند
و آواری که فریادش
تمام گوش ها را لحظه ای کر کرد،
مثل کوه
ویران شد
و فریاد:برادر،دوست،فرمانده
همیشه توی گوش شهر
خواهد ماند.
شعر از:زینب عبدالهی